شاعرانه

شعرهای من

شاعرانه

شعرهای من

نزدیک بود

ای خدا 

 

ای بخشنده حیات و مرگ... 

 

نزدیک بود صدایت را بشنوم 

 

که صدای عشق را می ماند 

 

و صدای ریزش باران در دشتها و کوهها را می ماند 

 

تا اگر گوشهایم بسته شد؛بازش کند 

 

و دیگر در گوشم اثری از ناشنوایی نماند 

 

نزدیک بود صدایت را بشنوم 

 

که صدای ناله مظلومان را می ماند 

 

نزدیک بود صدایت رابشنوم 

 

که صدای مسافران غریب را می ماند 

 

که با سختیها و دلتنگیها در کشاکشند 

 

نزدیک بود 

 

نزدیک بود 

 

... 

  

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 1387/08/06 ساعت 12:51 ب.ظ

طالب یک لحظه دیدار رخ یاریم و بس
طالب یک لحظه دیدار رخ یاریم و بس

بنده ء چشمان شوخ و روی دلداریم وبس

روز بر در دیده داریم تا پیام آید ز دوست

تا سحر هر شب به یاد دوست بیداریم و بس

ناله دارم از جدایی همچو نی از سوز دل

کز فراق روی جانان زار و بیماریم و بس

روزها شب می شود در حسرت دیدار دوست

شام را تا صبح با یادش به سر آریم وبس

انتظار از حد گذشت و نامه ای نامد از او

همچنان دیوانگان رسوا در انظاریم و بس



هادی 1387/08/06 ساعت 01:46 ب.ظ http://hadijafari.blogsky.com/

سلام،
کمی کم‌جان و ضعیف است دوست من. شعرهایتان هنوز چندان مایه‌ی شعری‌ ندارد. شعر، زیاد بخوانید. اما تلاش‌تان مایه‌ی خوشحالی و امید است

پژمان 1387/08/06 ساعت 02:20 ب.ظ http://shaerane.blogsky.com

آقای هادی جعفری از اظهار نظر شما سپاسگزارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد