ای خدا
ای بخشنده حیات و مرگ...
نزدیک بود صدایت را بشنوم
که صدای عشق را می ماند
و صدای ریزش باران در دشتها و کوهها را می ماند
تا اگر گوشهایم بسته شد؛بازش کند
و دیگر در گوشم اثری از ناشنوایی نماند
نزدیک بود صدایت را بشنوم
که صدای ناله مظلومان را می ماند
نزدیک بود صدایت رابشنوم
که صدای مسافران غریب را می ماند
که با سختیها و دلتنگیها در کشاکشند
نزدیک بود
نزدیک بود
...
طالب یک لحظه دیدار رخ یاریم و بس
طالب یک لحظه دیدار رخ یاریم و بس
بنده ء چشمان شوخ و روی دلداریم وبس
روز بر در دیده داریم تا پیام آید ز دوست
تا سحر هر شب به یاد دوست بیداریم و بس
ناله دارم از جدایی همچو نی از سوز دل
کز فراق روی جانان زار و بیماریم و بس
روزها شب می شود در حسرت دیدار دوست
شام را تا صبح با یادش به سر آریم وبس
انتظار از حد گذشت و نامه ای نامد از او
همچنان دیوانگان رسوا در انظاریم و بس
سلام،
کمی کمجان و ضعیف است دوست من. شعرهایتان هنوز چندان مایهی شعری ندارد. شعر، زیاد بخوانید. اما تلاشتان مایهی خوشحالی و امید است
آقای هادی جعفری از اظهار نظر شما سپاسگزارم