شاعرانه

شعرهای من

شاعرانه

شعرهای من

باور

باور می کنی که با من همصدا گشتی 

 

باور می کنی بدور از هر گمان گشتی  

  

تو مثل هر چه بودی؛ بر افلاک بنشستی 

 

دلم خوشبین به پایان است؛ بعد دنیای فانی    

 

 اگر چه در دلم دریای شک بود طوفانی  

  

زدی پل بر دلها که آن پل گشت جاودانی  

  

نمی فهمم دگر واژه های درد و اندوهی  

 

بامن بودی از اول؛ چه بود آن فریاد تنهایی   

 

تو از نسل گریه های رفته از یادی 

 

که چشمهای من تو را زاد در تنهایی 

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
تبسم 1387/09/02 ساعت 01:12 ب.ظ http://parastoocute@yahoo.com

شعر امروزت هم خوبی بود در حقیقت مناظره جالبی بود
افسوس من مــــــرده ام
وشب هنـــوز هم
گویی ادامه همان شب ِ بیهـــــــوده هست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد