بر دلم خنجر زند؛ او مدام
تا کند کارش تمام؛ روح خام
کشته شد روحم؛ دل آزار چرا؟
داغ گشت جانم؛ پیکارچرا؟
سالها بگذشت؛ آخر گشت عمر
پاسخ مهربانیهابدادی با جنون
حرفهایم مرده اند؛ اندر گلو
بس نفهمیدی؛ سپردم پشت کوه
واژگون گشت جهانی بر سرم
بس شکستی تو غرورم نو به نو
زخمها؛ گر بر تن زنند؛ دردی نیست
ای خدا مردم من از زخم درون