شاعرانه

شعرهای من

شاعرانه

شعرهای من

گل زهرا

ای حسین؛ که خون تو؛ در بستر شفق گسترد 

 

بس سینه ها که ز یاد شامهای غربتت داغ است 

 

 

بس سالها با عزا داری  در قیام خونین تو 

 

دین خدا چون چراغ روشن هدایت است 

 

  

ای حسین بی سرم؛ ای که عشق تو تاج سرم! 

 

ما را اسیر و کشته شهامتت کرده ای 

 

 

 

در هر مجلسی گذر کردیم یاد یاران وفادار تو 

 

درهای عشق و محبت اهل بیت را برما گشود 

 

 

  

امشب در غم خاطرات تلخ زینبت 

 

دست و قلم بر در و دیوار خط زدند 

 

 

 

صفحه های سپید؛ کاغذ شعر من 

 

چون زلف سیاه اکبرت؛ خاک بر سر زدند 

 

 

 

 

گفتا پرنده: این گل پژمرده گل زهرا نیست؟ 

 

کاینسان  زیر سم  اسبان پرپر شده است!!!!!! 

 

 

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
تبسم 1387/10/10 ساعت 11:42 ق.ظ

سلام دوست عزیز
شعر امروزت هم واقعا خوب بود
حسین و کربلا نشان داد که با شکیب در عطشی کوتاه می توان تاریخ را برای همیشه سیراب کرد
ای غبارت توتیای چشم ما
ای کربلا در محرم سینه ها
غرق ملالی دیگر است

علی 1387/10/10 ساعت 02:12 ب.ظ http://alir.blogsky.com

سلام دوست عزیز
چه فرقی میکنه این نوشته ها کار ذهنمه یا دستم مهم اینه که بتونه یه دوست خوبی مثل تو واسه من پیدا کنه

شما لطف دارید. موفق باشید

نوپا 1387/10/10 ساعت 02:29 ب.ظ http://www.taheri.blogsky.com

به نام خدا
اجازه بده ...
اجازه بده ، شعرم را چنین آغاز کنم
قلم و دفتر ذکرم را میان ساز کنم

اجازه بده ، اگه خدای من راضی شد
آنچه را نگفته ام ز قفل ذهن باز کنم

اجازه بده ، تا نفس در سینه می تپد
بر جمال و جسم نکته های نو ناز کنم

اجازه بده ، چکه های عاشقانه را
تا وصال و صحبت و نگاه عشق راز کنم

اجازه بده ، به عمق مطلب شنا کنم
قطره قطره حس گفته ها را ابراز کنم

اجازه بده ، تا رسیدن به مقصد خود
به سرای شاعرانه هرجا پرواز کنم

اجازه بده ، چو نم نم باران بهار
بس نویسم و دوباره نکته ام باز کنم

اجازه بده ، به عشق و امید و رتبه ام
دستم را به سوی خدای خود دراز کنم

اجازه بده ، نگم شاعرم ، اهل دلم
اجازه بده ، اسرار درون ، ایجاز کنم

***
میر حمزه طاهری هریکنده ای (نوپا)


اجازه بده ، تا رسیدن به مقصد خود
به سرای شاعرانه هرجا پرواز کنم

منظور شما وبلاک بنده است دیگه. شوخی کردم

خیلی خوب شعر می گویید. موفق باشید

م ی ن ا 1387/10/11 ساعت 08:42 ق.ظ http://blackjoker.blogsky.com

سلام
شعر های واقعا زیبایی نوشتین
از من پرسیده بودین شاعر من دوست نمیخواهم کیه
راستش خودم هم نمیدانم
خوشحال می شم اگه بازم به من سر بزنید

کودک نجوا کرد: - خدایا با من حرف بزن.

مرغ دریایی آواز خواند.کودک نشنید ، سپس فریاد زد: - خدایا با من حرف بزن.

رعد در آسمان پیچید.اما کودک گوش نداد.کودک نگاهی به اطرافش انداخت و گفت:- خدایا بذار ببینمت.

ستاره ای درخشید ، ولی کودک توجه نکرد.

کودک فریاد زد: خدایا یه معجزه به من نشون بده.

یک زندگی متولد شد ، اما کودک نفهمید.

کودک با نا امیدی گریست. - خدایا با من در ارتباط باش.بذار بدونم اینجایی!

بنابراین خدا پایین آمد و کودک را لمس کرد، ولی کودک پروانه را کنار زد و رفت.

حتماْ

خیلی زیبا بود. متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد