-
دلدار
1387/11/06 13:19
ای پدر؛ ای مادرم ؛ من از شما یادآورم از شما مهر و وفا سوی دلدار آورم رنگ و رخسارم؛ پدر؛ از هجر او زرد است زرد قلب بیمارم ببین بهر تیمار آورم رخ تب دارم مثال لاله شد از خون دل از دو چشم خود ستاره در شب تار آورم گفته بودید من نگیرم غیر الله همدمی ماحصل ازعهدخویش؛ دوستی دلدار آورم این پرنده گر رسد بر قله ی عشق خدا از...
-
غم پنهان
1387/11/05 13:16
تو خوش باش ولی من همی بی جانم چه کس جانم ربوده است نمی دانم؟ هر آنکس که برده آن را زود باز آرد چرا که او ندیده است غم پنهانم غم دوری یار ریشه دوانده در دل ملول گشته و بیمار این مرغ نالانم همه صیاد بدنبال صید خویش روند مرغ جانم صیاد می طلبد! حیرانم ! عقل و دل چنگ به جان اندازند این پرنده مجنون شود آخر؛ می دانم !
-
استاد
1387/11/02 12:45
ای استادی که خود ستانی با شاگرد خود چه کردی آنی بر دفتر خود نوشت خطی آورد به حضورت که بخوانی گفتی که: برواین چه نوشتی گفتا که: نوشتست ؛ آسمانی بر عقل خودت حصار بستی قلبش بشکستی ای فلانی او در باغ شعرش می دویده تا یابد زعشق خود نشانی او کویر خشک و تشنه ای بود آبی طلبید ز باغبانی آب از چه دریغ کرده ای تو دریا که نخشکد...
-
کماندار
1387/10/30 12:37
کمانداری امروز از آسمان گرفته است کمانش بر مانشان چو خورشید درخشید پیکان او بکرد آسمان را تجلیگاه او شدیم آهوانی درمنظرش که با پای خویش آمدیم تا برش کشیده زه اش راتابیخ گوش رها کرد تیرش به قلب وحوش ...
-
هنر
1387/10/28 12:36
ای که داده است خدا علم و هنرمندی را که بگویی به جهان قدرت یزدانی را هنرت پاک بدار از طلب شهوت و نفس تا که علمت بدرخشد به جهان؛روحانی اگر از دست قضا هم قفس خار شدی در دلش با هنرت عشق خدا را بنشان گر که زیبا شده ای در جامه ی علم و هنر این نشاید که تمسخر کنی تو هر بی هنر ای پرنده پر بگیر از علم و دانش بسیار دو ر ریز از...
-
صبح سپید
1387/10/26 11:55
باز آمد آن صبح سپید تا روز ما از نو کند با چشم خواب آلود ما پیمان خفتن برکند باز آمد آن نور سحر تا قلب ما روشن کند وندر سرای عرشیان چون باز ما را پر دهد قبل از حضور در این جهان عهدی بودست با شاهمان تا در نبرد کفر و حق؛ حق پشت شیطان بشکند کردیم اقامت بر زمین؛ اجرا شود پیمان دین تا خامی این گوی نفس؛ در دور میدان کان شود...
-
مجاز
1387/10/25 12:00
خدایا چون تو با منی در این دنیای مجاز آسوده قدم نهم در کوچه پس کوچه ی راز این جهان بدون تو چون کلامی پر ایجاز جسم خود پرپر کنم تا رسد روح به پرواز دعوتم نموده اند به باغ گل در این مجاز تو بگو خدای من باغ و گلشنم کجاست چون نظر به جان این پرنده افکنی باغ و گلشنش دهی بدون هیچ کم و کاست
-
غزه
1387/10/23 12:36
ای غزه؛ ای شهر غریب ؛ ای که بر سرت آتشی مهیب چه کسی با تو چنین کرد؛ خانه ات فرش زمین کرد چه کسی کودک و خردت همه را غرق به خون کرد من ندانم او چه شمری است که چنین قتل و جنون کرد هر که هست باید بداند که جهان؛ بی پدر نیست کار و بار و زندگانی بی هدف نیست؛ بی سبب نیست چو فرو ریزی سقفی؛ او فرو ریزد سقفها چو کشی تو بی گناهی؛...
-
شاعرانه
1387/10/22 11:42
در شاعرانه زین پس حدیث عشق آید حدیث خوبی و پاکی؛ نیک سرشت آید چو در دایره ذهن یار نازنین نشست کلام شعرو غزل نیز بر لبان بنشست چو دستهای نیایش به سوی یار رود هر اندیشه ی زشت به زیر خاک رود چو می پرسم از یار این فراغمان تاکی؟ چوگل بخندد و گوید؛ تعجیل را نشاید آن زمان که مست شوم ز لبخند شیرینش زدیده نهان می شود آن رخ...
-
ای سینه زن
1387/10/22 11:30
بر سینه زن؛ ای سینه زن تا بشنود گوش یزید گردن ببرید از حسین اما نرفت از یادها زنجیر زن زنجیر زن؛ زنجیرها بر سر بزن کز خون پاک عاشقان گردیده سرخ نینوا ای مردمان؛ ای مومنان؛ اشک آورید از چشمتان سیراب کنید با اشکتان تشنه لبان کربلا امروز خون است کربلا قتل و جنون است کربلا یاران و طفلان حسین غرق به خونند؛ ای خدا قلب پرنده...
-
شبهای محرم
1387/10/16 12:28
هست شبهای محرم سوزناک هست دلهای مومنین دردناک جمله بی تاب و پریشان احوال سینه ها سرخ و دیده ها پرآب هر طرف بانک یاحسین جاری است آهنگ و نوحه و عزاداری است سر نازنینت بر نیزه دشمن است قلب زینبت حلقه هایی از غم است لب «پرنده» بی نغمه مانده است وقتی رقیه قصه ها خوانده است
-
عزا
1387/10/14 12:53
شد تمام دل ما غرق عزا گریه گشته مونس چشمان ما ناله و آه و فغان از هر سرا سرتابه پای تن ما رخت عزا ای خدا دنیا شده ماتم سرا از عطش تشنگان کربلا ای «پرنده » پر چه خواهی ازخدا نینوا پر شد ز سرهای جدا
-
عشق
1387/10/12 11:23
نمی ترسم من از رسوائی « عشق» نمی ترسم من از شیدائی« عشق» کلام نور او آتش زنندم جمال روی او بی خود کنندم چو رنجی می رسد از جانب دوست نمی لرزم شوم دیوانه دوست چو ذهنم جانب او می گراید هوس را در دلم ساقط نماید چو در عالم چنین یاری که باشد « پرنده» را غمی سنگین نباشد
-
توبه
1387/10/11 12:31
با دلی خسته به امید گذشتی که تو داری روبه سوی کعبه کردم که مرا عفو نمایی من ضعیفم؛ من حقیرم؛ همه از خاک ذلیلم تو بزرگی؛ تو رحیمی؛ تو امید دل مایی من غلام بی نوایم که پر از جرم و خطایم رنج حرمان نده ما را که باز توبه نمایم با سرافکندگی و شرم رو به سوی تو آرم گریه ها؛ من بنمایم اشکها؛ من بفشانم ناامیدم تو مگردان؛ مرا در...
-
گل زهرا
1387/10/10 11:23
ای حسین؛ که خون تو؛ در بستر شفق گسترد بس سینه ها که ز یاد شامهای غربتت داغ است بس سالها با عزا داری در قیام خونین تو دین خدا چون چراغ روشن هدایت است ای حسین بی سرم؛ ای که عشق تو تاج سرم! ما را اسیر و کشته شهامتت کرده ای در هر مجلسی گذر کردیم یاد یاران وفادار تو درهای عشق و محبت اهل بیت را برما گشود امشب در غم خاطرات...
-
دیو زشت
1387/10/09 09:09
از حضور سینه سوز آن دیو زشت روح پاک شیرمردان گشته زشت قامت سرو و بلند و نازشان چو نی ای خشکید و شد همچون هلال مادران خسته از شبهای سخت آرزوهاشان زآنان گشت محال از هجوم سایه های دیو زشت درب دلها بر شیاطین باز شد از بوسه ی مرگ آفرین آن لبش خون رگهای جوانان تیره شد پنجه هایش را بزد بر مغز سر میخ شد دود سیاهش در بصر در...
-
سحرگاه
1387/10/07 13:09
دیشب صدایی را به نرمی من شنیدم کز نرمی اش سر تابه پای من شده است گوش من تشنه ی بشنفتن آن بانگ زیبا تا آید و ریزد به جانم حس خاموش رخ را زدم آبی میان حوض پاکی وا شد نفسهایم به شوق روی ساقی نیرو به تن آمد دوباره با وضویی رفتم کنارش تا زنم سر را به کویی با او سخن گفتم من از جان و از دل تا وا کند او مشکلم از دور باطل در...
-
نور چراغ
1387/10/05 08:20
زمان نشود فاصله ما با خدا روشن کنیم دل به پایان فاصله ها انسی است ما را با خاطرات تلخ و شیرین که بگذرانیم از نظر هر صبح و شامگاه چوگاه خواب از خوابیدن خبر نبود حکایتها این درخت ذهن بارور نمود چراغ علم را باید روشن کنیم تا پر شود دفتر ذهن ما با ترانه ها زتیره گی بیرون شو؛ ای «پرنده» با نور چراغ به صبح روشن برس بعد از...
-
همسایه همیشگی
1387/10/04 12:38
چشمها خیره به سوی آسمان مثل چشمه جوشان گشته بود دستهای پرنیاز در نیمه شب خوشه چین ماه و پروین گشته بود با دلی آزرده می گفت او به عشق چه شود عاقبت این سرنوشت؟ دیگر جان خسته اش رنجور گشت بی خیال از سالهای دور گشت خیمه زده دردها در ذهن او تیره گردیده جهان در چشم او دوخت تقدیر دهانش با سکوت در دلش اما چقدر فریاد بود دور...
-
امید
1387/10/01 10:36
زدست غم نجاتم داد؛امید دلم را هم جلایی داد؛ امید همه رنج تنم را مرهمی شد چو در قلبم درخشید نور امید بزیر افکندم دیو ناامیدی صفا دادم دلم را با سپیدی برآن گشتم روم تا قله قاف بگیرم دامن خورشید و مهتاب بگویم: درد دوری و فراغم زعشق بی زوال و بی غروبم بگفتند: ای «پرنده» زندگی کن بدرگاهش برو و بندگی کن
-
عالم عشق
1387/09/30 13:19
عالم عشق عجب حال و هوایی دارد کوچه پس کوچه هر دل صفایی دارد سینه از درد جگر سوز نباشد خالی گرمی آتش جان سوز شفائی دارد سخن از عشق شنفتن خوب است وندر آن عشق بسوختن خوشتر زاد و رود سفرت ساز نما که بود راه سفر بس دشوار ای «پرنده« کی شوی لایق دوست تا سر و دست ندهی در ره دوست!!!!
-
جانان من
1387/09/28 10:17
نوبتم کی می رسد جانان من زآن تمام گردیده عمر و تاب کم گفت ؛ ای بنده بی تابی ز چیست؟ این همه ناله و کم خوابی ز چیست؟ گفتم: از درد فراق و دوری است ارج و قربی آنچنان و اینچنین مهجوری است گفت: من بینم تو را نزدیک خویش گر حفظ کنی جایگهت در پس و پیش گفتم: ای جانا نظر بر ما فکن این« پرنده » را دگر نیست بال و پر
-
خلق و خو
1387/09/26 08:23
گر به ظاهر چهره اش آرام بود عمق جانش شورش و طوفان بود نزد مردم چون گلی خندان بود اندرونش غصه ها پنهان بود گر خویشتن بشناسد هر بنده ای خلق و خویش را نماید چون نبی آدمی بالاتر است از هر چه هست جایگاهش را نخواهد داد زدست ای« پرنده » مهربانی پیشه کن زین عمل از هرچه طاعت بهتر است
-
طلب
1387/09/25 08:25
آنکه در هستی خویش محتاج تر است دل چگونه می توان بر او ببست آنکه در هر لحظه در حالی بود اوچگونه می توان کامل بود ما طلب کردیم تو را از قلب خویش تو نگنجی اندر این عقل پشیز این تمام بود ما از بود توست ما چه جوییم تو را در جزء جزء گر دهیم صیقل دل از هر بو و رنگ خود نمایان می شوی تو بی درنگ ای «پرنده» تو مجو در عرش و...
-
نسیم خوش زبان
1387/09/24 08:47
نسیم خوش زبان در گوش گلها حکایتها سرود از شبنم پاک تخیل در سر او موج می زد شکر می ریخت او در هر حکایت همه رنجها زگلها دور می شد چولبهای نسیم در گفتگو شد بدو گفتند گلها: ای فسونگر کجا داری خبر از شبنم تر زروی مهربانی او نظر کرد به روی برگ و گلبرگها گذر کرد ندارد او قرار در کنج این خاک رود با تابش خورشید به افلاک نسیم...
-
دلربایی
1387/09/23 09:17
خدایا تا به کی این دلربایی به این بی دل شده کی رونمایی تمام رمز عشق را خوب دانی تو خود جان می دهی؛ جان می ستانی در این دنیا دیگر جایی ندارم چو تو معشوقه ای در سینه دارم کلامت را به قرآنت چون خوانم امیدی می رسد در روح و جانم به درگاهت چومن سجده گذارم توگویی غرق در باغ و بهارم دلم با درد عشقت آشنا کن تو خود دردم ده و آن...
-
نور هشتم
1387/09/21 08:42
باز هم هوس زیارتت به سر زده است ای نور هشتم غریب خفته در وطن باز هم لبهای تشنه بوسه خواهد از مزار تو ای جان و روح مردمان خسته و غریب باز هم دستان خسته رو به سوی تو دارد تاگیرد قرار؛ در دستان یار مهربان تو جان و دلم فدای تو؛ ای نور هشتمین می دانی از فراق یار چها بر سرم رود؟ غمخانه است این جهان از فراق او آن کس که هست...
-
سپیده
1387/09/20 13:23
قبلاْ ازهمه شما دوستان خوبی که گذرتان به وبلاگ حقیر می افتد عذر خواهی می کنم بخاطر به کار بردن کلمه« من» که در اشعار استفاده می کنم. بعضی مواقع برای حفظ وزن و آهنگ شعر لازمه که از این کلمه استفاده کرد. وقتی که چشمهایم سپیده را می بیند قلبم می شکفد ؛ شکوفه ها می چیند حتی اگر سخت باشم؛ نرم خواهم شد وقتی که چشم من؛ چنین...
-
فرشته ای که دختر من بود
1387/09/18 12:44
روحی که آئینه من بود ذره ذره شکل می گرفت تا عاقبت بر زمین پا نهاد دختری که میوه ی جانم بود تصویر کوچکی از عشق در انتظار آغوش گرم من بود موجودی پاک و معصوم دنبال سایه ی تاریک من بود صدای نازنین و ظریفش در حال ترانه ی نام من بود آهسته آهسته مرا پیدا کرد فرشته ای که دختر ناز من بود
-
ای شب
1387/09/14 08:34
آه ای شب تاریک نگفتنی تا کی چادر ظلمت به سرکنی از چشمهای تو وحشت می چکد از نای نازکت شیون شنیدنی است با سردی تنت و خم ابروان تو بال و پر سحر همیشه شکستنی است تصویر صبح محو می شود در نگاه تو رحمی بکن آئینه ها هم شکستنی است خورشید عشق طلوع نمی کند هرگز آه ای ظلمت و تاریکی نگفتنی