ای استادی که خود ستانی
با شاگرد خود چه کردی آنی
بر دفتر خود نوشت خطی
آورد به حضورت که بخوانی
گفتی که: برواین چه نوشتی
گفتا که: نوشتست ؛ آسمانی
بر عقل خودت حصار بستی
قلبش بشکستی ای فلانی
او در باغ شعرش می دویده
تا یابد زعشق خود نشانی
او کویر خشک و تشنه ای بود
آبی طلبید ز باغبانی
آب از چه دریغ کرده ای تو
دریا که نخشکد هیچ زمانی
او راه؛ طلب کرده از تو
تا رها شود ز بی زبانی
این پرنده تا ترانه ای خواند
سنگش بزدی که زود پرانی!!!
شعر از خودتون بود... درسته؟ قشنگ بود... من از این قسمتش بیشتر خوشم اومد:
او کویر خشک و تشنه ای بود
آبی طلبید ز باغبانی
آب از چه دریغ کرده ای تو
دریا که نخشکد هیچ زمانی
شاد و سربلند باشید.
در پناه حق
با سلام
از وبلاگ شما بازدید کردیم. خیلی جالب بود وبلاگ قشنگی داشتی
در صورت تمایل از وبسایت ما نیز دیدن فرمایید .
بـزرگتـریـــن و جــامـع تـریــن فـروشــگاه ایـنتــرنتــی ایــران
http://www.Reyshop.ir
http://www.Reyshop.com
باسپاس
با سلام
وبلاگ شما خیلی جالب بود
دوست داشتید تو گروه ما عضو شوید و در قرعه کشی ما شرکت کنید
http://www.Reyshop.ir
http://www.Reyshop.com
http://www.reyshop.com/group.htm
با تشکر