آه ای شب تاریک نگفتنی
تا کی چادر ظلمت به سرکنی
از چشمهای تو وحشت می چکد
از نای نازکت شیون شنیدنی است
با سردی تنت و خم ابروان تو
بال و پر سحر همیشه شکستنی است
تصویر صبح محو می شود در نگاه تو
رحمی بکن آئینه ها هم شکستنی است
خورشید عشق طلوع نمی کند هرگز
آه ای ظلمت و تاریکی نگفتنی