نسیم خوش زبان در گوش گلها
حکایتها سرود از شبنم پاک
تخیل در سر او موج می زد
شکر می ریخت او در هر حکایت
همه رنجها زگلها دور می شد
چولبهای نسیم در گفتگو شد
بدو گفتند گلها: ای فسونگر
کجا داری خبر از شبنم تر
زروی مهربانی او نظر کرد
به روی برگ و گلبرگها گذر کرد
ندارد او قرار در کنج این خاک
رود با تابش خورشید به افلاک
نسیم آورد سکوتی پر صلابت
بزد بر لب که پر بود از حلاوت
...