او از همه تنهاتر است
پریشانتر از خاکستر است
تمنای پرواز ندارد هرگز
چون گره خورده در پیکرش
اندازه همین دنیای خاکی است
آرزوهای در سر پرورش
کور سو چراغی بیش نیست
نگاهی که رسیده تا برش
ولی باز هم امیدی هست
به زنده گشتن خاکسترش
ای کاش! بر شب ما؛ یک صبح روشن ببارد
برسقف خانه دل؛ باران آخر ببارد
باران بشوید به نرمی دیوار این خانه دل
شاید بر این دیوار سنگی روح محبت بروید
تا چند از چشمهامان طوفان حسرت ببارد
تا چند بر ساحل امن امواج سنگین ببارد
بیدار نخواهد شد هرگز؛ حس قشنگ پریدن
حتی اگر بر سرما؛ بال کبوتر ببارد
ای صبر؛ ای صبر ایوب با من بیا تا بیابان
شاید بر آن خشم خروشان؛ آرامش حیدر ببارد